در لحظه لحظه زندگی، معمولاً با طیفهایی روبهروییم که دو نقطه صفر و صد یا سفید و سیاه، در دو سر آنها قرار دارند و هربار باید ببینیم کجای این طیف ایستادهایم و به کدام سمت آن نزدیکتریم یا نزدیک میشویم. حتی در بودن و نبودن یا چگونه بودن هم با این طیف خاکستری میان آن دو نقطه سیاه و سفید روبهرو میشویم.
مثلاً در خوبی و خوب بودن یا خوب نبودن آدمها یا اطمینانداشتن به آنها، فقط دو نقطه نداریم که همه کسانی که خوباند یا به آنها اطمینان داریم در یک نقطه قرار بگیرند و افراد مقابل هم در نقطه روبهرو؛ بلکه یک عالمه نقطه داریم، به تعداد آدمها و به تعداد رویدادها که همان طیف را تشکیل میدهند و آن دو نقطه در واقع نقطههای اوج مثبت و منفی ماجرا به شمار میآیند.
ماجرای باور کردن و اطمینان هم، همینطور است. معمولاً هر وقت اتفاقی بیفتد، درجه اعتماد و اطمینان ما به رخ دادن و چگونگی رخ دادن آن رویداد، متناسب است با نوع اطلاع ما از آن. گاهی خبر را از فردی میشنویم که راستگو نیست. اینجور وقتها به نقطه صفر آن طیف نزدیکیم و اغلب مثل داستان چوپان دروغگو، خبر را باور نمیکنیم. گاهی فردی خبر میرساند که درست نمیشناسیمش و به همینخاطر خیلی قطعی یا دست کم با همه جزئیات به درستی خبر اعتماد نمیکنیم؛ اما وقتی که فردی راستگو و قابل اعتماد خبر برساند، بهطور کامل اطمینان پیدا میکنیم.
با این همه، اما هنوز با نقطه صد، فاصله داریم. شاید به همین خاطر است که آن ضربالمثل معروف در میان ما رایج است که «شنیدن کی بود مانند دیدن». اینجا بحث باور کردن یا باور نکردن مطرح نیست؛ بلکه موضوع چگونه باور کردن یا چگونه دریافت کردن و درک کردن یک رویداد یا سخن است. به همین دلیل است که دیدن، درجه اطمینان ما را بالا میبرد و هر وقت میخواهیم اوج اطمینان خود را نشان بدهیم، میگوییم: «خودم با دو تا چشم خودم دیدم.»
دیدن یا در واقع دیده شدن شاید به خاطر همان اطمینان بالا، همراه خودش نوعی شرم و مراعات هم میآورد. توی زندگی روزمره هم گاهی جملههایی از این قبیل به زبانمان میآید که «تو چشام نگاه کرد و گفت...» یا «روم نمیشه نگاهش کنم» یا گاهی از این که دیگران ما را در حال خاصی، در جای مشخصی و یا در کنار شخص معینی ببینند، افتخار میکنیم، یا برعکس، ممکن است خجالت بکشیم.
حالا فکر کنید اگر کسی همیشه ما را ببیند، رفتار ما چهطور میشود؟ منتها انگار هنوز بعضی از ما، بهطور جدی باور نداریم که او همه جا و در همه حال و همه وقت ما را میبیند. او شاهد خوب و بد و زشت و زیبای رفتار و گفتار ماست. مگر نه این که بصیر یکی از نامهای اوست و معنای ساده نامش این است که ما را و جهان را میبیند و از حال ما آگاه است.
یک قدم جلوتر هم باید برویم. او همه چیز را میبیند و هیچ چیز از دیده او پنهان نمیماند. او وعده داده که در روز رستاخیر نگاه ما را توان عبور از موانع ببخشد تا خود، دلیل سعادت و خوشبختی و نجات خود یا عوامل سقوط و بدبختی خود را ببینیم.
او که به ما چنین توانی خواهد داد، خود تیزترین نگاهها را دارد و لایههای درونی رفتار و حال ما را هم میبیند. اگر زود واکنش نشان نمیدهد و چیزی به رویمان نمیآورد، روی حساب دیگری است، این از صبر و ستاریت او خبر میدهد. پس بهتر آن که باز به خود او پناه ببریم و خودش را صدا بزنیم: «یا ابصر الناظرین» و از او بخواهیم که نگاهش را از ما نگیرد و سایه نگاهش را با پوشش مهربانیاش بر سر ما بگیرد.